بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

بهار عمرم

6***شش ماهگی گلم (آش دندونی-تاپ-شهادت حضرت زهرا-غذا- تحویل سال 1393)

دخترم،عزیز من،بهار من دخترم امید هر سال منی دخترم الهی صدساله بشی دخترم،عزیز من،بهار من منم و خدا و این یه خواهشم که تو باشی پیش چشمام تا ابد سلام مامانی دو روزه مریض شدی،تب شدید داری وبا استامینوفن پایین میارم گلم منتظرم شنبه ١٧/١٢/١٣٩٢ بشه برات وقت دکتر حیدری رو گرفتم. سرفه هات شدیدتر شده خیلی میترسم دوباره برونشیت باشه خدا کنه طبق گفته ی دیگران از دندونت باشه.خدایا بچمو شفا بده.              دخترم برات آش دندونی پختم وبه نزدیکا دادم  تا برات دعا کنند مرواریدهای سفیدت راحت بیان بیرون و اذیت نشی نازنینم.   &n...
29 ارديبهشت 1393

7***هفت ماهگی بهارم (دو دندان مرواریدی-واکسن-شدت ریزش مو)

بهانه هم اگر می گیری بهانه مرا بگیر...... من تمام خواستن را وجب کردم.... هیچکس.... هیچکس به اندازه من عاشق تو و بهانه هایت نیست....         دخترم اولین عکس سمت راست تو عروسی ناز گل(دختر فریده عمه) گرفتی،عکسهای بعدی هم خونه ی عمه فرزانه.عاشقتم دخترم واکسن شش ماهگیت چند روز دیر شد تا زدی چون بعلت تعطیلات عید تعطیل بود هزار ماشاالله اصلا اذیت نشدی انگار نه انگار که واکسن زدی .خدارو هزار مرتبه شکر. قطره آهن هم شروع کردیم :1393/1/17 وزن: گرم8/800 قد:  69 سانتیمتر              &nbs...
28 ارديبهشت 1393

***عکسهای بهارجان و دوستاش

  بهار و سلاله: بهار و دلسا: بهار و سلاله و نیروانا: بهار و ملیسا جون(دختر محمد، پسرخاله مامان) بهار خوشگلم با پسر عمو سینا جون (هشت ماهگی) بهار و علی پسر دایی(نه ماه و نیم) بهارم با ستاره جون (دختر دایی مامانی) ...
27 ارديبهشت 1393

***داداش مهیار

مهیار عزیزم ،پسرم دوست دارم عاشقانه دوست دارم گل زندگیم مهیارم   فدای داداش گلم مهیار خوشگلم متولد 1377/9/5 با وزن 3/200 گرم با سلامت کامل در روز جمعه                                                        داداشی تولد یک سالگیت مبارک   برای دی...
27 ارديبهشت 1393

***ماجرای روروئک

ماجرای روروئک در هفت ماهو چهارده روزگی سلام دخترم ،نازنینم الان صاحب دو روروئکی از این قرار: وقتی مامان تورو باردار بود تو هشت ماهگی ،رفتیم تا سیسمونی بخریم من و حاجی مامان و اعظم زن دایی و عمه شوکت مامان،اونجا من از روروئک های موزیکالی خوشم اومد اما همه پیشنهاد دادند آخه میخوای چه کار تو که یچه دومته دیگه به دردت نمیخوره از همین ساده ها بخر منم تحت تاثیر همونو برات خریدم .وقتی برگشتیم بابا و داداشی کلی شاکی شدند که این چیه خریدی ،اینطور موند تا به امروز که:  تو هفت ماهگی که کامل مسلط شدی به روروئک و سرعت گرفته بودی همینکه میخواستی تندتند بری، پای خوشگلت به لبه پشتش گیر میکرد و صدای گریه ت بلند میشد و داغ من و با...
26 ارديبهشت 1393

***نوزادی بهارم

دختر گلم خوش آمدی  بهار قشنگم فدای اسم زیبات برم که همیشه طراوت و شادابی بهمراه داره ناز مامان چه لحظه ای بود وقتی که تورو کنارم آوردند و ازم خواستند بهت شیر بدم خیلی برام عزیز بود.همه منتظر بودند باهم برگردیم خونه، داداش مهیار ثانیه شماری میکرد. تاریخ:١١/٧/١٣٩٢ شمسی     ٢٧ذی القعده١٤٣٤ 3 october 2013   هفته 38 بارداری                   صبح روز1392/07/12تا کارای ترخیص انجام بشه ساعت حدود 12 ظهر با حاج دایی و داداشوخاله وبابا اومدیم خونه .همه منتظرت بودند واسفند هم دست اعظم خاله آماده,اول از همه ها...
26 ارديبهشت 1393

***اولین عید سال 93 و سیزده بدر بهار کوچولو تو شش ماهگی

دو روز قبل عید،باغ حاج عمو : مامان جون دیگه حال و هوای عیده،چیزی به سال تحویل نمونده،من دارم لباسای عیدتو می پوشونم-بابا ظرف می شوره-اما داداشی حاضروآماده کنار هفت سین،قران به دست منتظر ما نشسته و داد میزنه بیایین دیگه:همگی کنار هفت سین دعا کردیم و بهم قول دادیم که هر کس یک اخلاق بدشو ترک کنه.انشاءالله  عیدت مبارک دخترم.اولین عیددیدنی چهار نفره که تو عشق مامان(تو شش ماهگی)کنارمی رفتیم خونه بابا بزرگ بعد:حاج عموی بابا-عمو قدرت-عمه طاهره...... دختر نازم از لباس عوض کردن و خونه فامیل رفتن عصبی میشی و بی تابی میکنی،همش باید بغل یکی باشی انگار خونه کسی بهت سخت میگذره ،وقتی خونه برمیگردیم ا...
16 ارديبهشت 1393

5***پنج ماهگی عشقم(جغجغه-غلت خوردن-سوراخ کردن گوش-تمرین نشستن)

بهار دخترم طلوع زندگی دوباره ام تو بهترین طلایه ای برای عمر تازه ام بهار دخترم در این سکوت بسترم چه بیصدا نشسته ای لالا بکن که خسته ای تو وارث و سلاله ام   سلام به روی ماه دخترم:مامان الان خیلی بلا شدی دیگه جغجغه رو تو دستات تکون میدی،خیلی سعی میکنی برگردی و غلت بزنی وقتی نمیتونی گریه میکنی و عصبانی میشی اما یه روز تو آشپزخانه برات شیر درست میکردم وقتی برگشتم دیدم برای اولین بار غلت زدی کلی خوشحالی . فدات شم منم کیف کردم.     مامانی روز ٢٣/١١/١٣٩٢ بردمت برای وزن           وزن:٣٠٠/٧   &nbs...
16 ارديبهشت 1393

*** روزهای دخترم در شش ماهگی

سلامی به زیبایی روی ماهت به لبخندگرمت، دل بی گناهت   دو دست تمنا برایت کشانم همیشه به سوی خدایم، خدایت سلامت سرت، خوش دلت،خانه ات شاد به کامت بماند جهان تا قیامت       دختر نازم حدود ساعت پنج صبح برای خوردن شیر بیدار میشی،دوباره میخوابی تا ساعت هشت یا نه صبح،وقتی بیدار میشی میخندی و درخواست بلند شدن میکنی ،منم اول شیرتو به همراه قرص امپرازول میدم  بعد پوشکتو عوض میکنم و برای شستن دست وصورتت به دستشویی میریم وکلی سرحال میشی،بعدش میخوابونمت روبروی تلویزیون تا کارتون نگاه کنی تا یک ساعت  طاقت میاری و بازی میکنی اما دیگه صدای گریه ات در میاد یک ساعتی بلندت نگه میدا...
8 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد